علی

علی

نوجوانی شهید علی پورحبیب

ظرف ها را از مادر گرفت ، شست و گفت : دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود.
پسر ، دنبال مادر رفت ؛ مثل اینکه می خواست به مادر چیزی بگوید . رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت : مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا علی نه ؟! حسین نه ؟! ... و ادامه داد که : آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ انسان خوبی نمی افته! من اصلا صاحب نامم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم! از همان روز به بعد بود که همه علی صدایش می زدند.





:: موضوعات مرتبط: شهدا , کرامات , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 7 آبان 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: