شهید خرازی

وی عملیات فاو یکی ار بچه های غواص زخمی شده بود. مدام تماس می گرفت « شفیعی حالش خوبه ؟» گفتیم» باید هم خوب باشه . حالا حالا ها کارش داریم . اصلا گوشی رو بده به خودش.» به بچه های امداد بی سیم می زد بروند بیاورندش عقب . می گفت « حتما ها» . یکی از پیغام هاش را نشنیدم. از بی سیم چیش پرسیدم « چی می گفت؟ » گفت « بابا ! حسین آقا هم ما رو کشت با این غواصاش.»
 
8)می ترسیدیم، ولی باید این کار را می کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست، گوش نکرد. محکم گرفتیمش ، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم «یالا دیگه . راه بیفت.» موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد.خیالمان راحت شد. داشتیم بر می گشتیم ، دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین، بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم.

9) جای کابل ها روی پشتم می سوخت. داشتم فکر می کردم « عیب نداره. بالاخره بر می گردی. میری اصفهان . میری حاج حسین رو می بینی. سرت رو می گیره لای دستش. توی چشم هات نگاه می کنه می خنده، همه ی این غصه ها یادت می ره ...» در را باز کردند، هلش دادند تو . خورد زمین ؛ زود بلند شد. حتی برنگشت عراقی ها را نگاه کند . صاف آمد پیش من نشست . زانوهایش را گرفت توی بغلش. زد زیر گریه. گفتم« مگه دفعه اولته که کتک می خوری؟ » نگاهم کرد. گفت « بزن و بگوشونو که دیدم.» گفتم «خب ؟»گفت «حاج حسین شهید شده.»

10)قرار بود خط را به بچه های لشکر هفده تحویل بدهیم ، بکشیم عقب. گفت « برو فرمانده های گردان رو توجیه کن، چه طور جابه جا بشن.» رفت توی سنگر. نیم ساعت خوابیدم. فقط نیم ساعت. بیدار که شدم هر کس یک طرف نشسته بود، گریه می کرد. هنوز هم فکر می کنم خواب دیده ام حاجی شهید شده.



:: موضوعات مرتبط: شهدا , خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : گمنام
تاریخ : چهار شنبه 2 دی 1394
فرازی از وصیت‌نامه شهید مجید كوهستانی

فرازی از وصیت‌نامه شهید مجید كوهستانی

بسم الله الرحمن الرحیم
امیدوارم كه بتوانم سرباز خوبی برای امام زمان(عج) باشم، آقایی كه آنقدر لطف و كرم دارد، فرماندهی كه آنقدر به سربازانش علاقه دارد و در همه جا حاضر است. در یكایك سنگرها، در زندانهای عراق، در بیمارستانها، در جماران و در هر كجا كه سرباز و نوكری دارد.



:: موضوعات مرتبط: شهدا , وصیت نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 7 آبان 1394
علی

نوجوانی شهید علی پورحبیب

ظرف ها را از مادر گرفت ، شست و گفت : دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود.
پسر ، دنبال مادر رفت ؛ مثل اینکه می خواست به مادر چیزی بگوید . رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت : مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا علی نه ؟! حسین نه ؟! ... و ادامه داد که : آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ انسان خوبی نمی افته! من اصلا صاحب نامم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم! از همان روز به بعد بود که همه علی صدایش می زدند.



:: موضوعات مرتبط: شهدا , کرامات , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 7 آبان 1394
زندگینامه شهید عباس بابایی

برای خواندن به ادامه مطلب بروید



:: موضوعات مرتبط: شهدا , زندگینامه ی شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 7 آبان 1394
آقا معلم

معلم اومد سر كلاس و حاضر غايب كرد:

 

                                                                 

  بزرگراه همت....................حاضر

                                  غيرت همت.................غايب

                             ورزشگاه همت.............حاضر

                              مردونگي همت............غايب

                              مرام همت..............غايب

                               سمينار همت.............حاضر

                              اقايي همت................غايب

                               صداقت همت.............غايب

                                همايش همت............حاضر

                               صفاي همت...........غايب

                                 عشق همت............غايب

                                 آرمان همت............غايب

                                  ياران همت.............غايب

                                 تيپ همت.............حاضر

غايبا از حاضر ها بيشتر بودن.......كلاس تعطيل



:: موضوعات مرتبط: شهدا , کرامات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 24 مهر 1394
نامه این مادر پیر خواندن دارد .

متن نامه:

«فرزند قهرمانم! من که پیرزنی هستم ضعیف و نمی توانم

در کنار شما فرزندان دلیر اسلام، بر علیه دشمنان قرآن بجنگم،

این جوراب را برایت بافته، تقدیمت می کنم تا در راه پاسداری

از انقلاب اسلامی، پاهای استوارت از سرما نلرزند.

پیروز باشی، مادر تو: سارا فخیمی»



:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 23 مهر 1394
زند گینا مه ی شهید عبدالحسین برونسی

ندگینامه‌ کودکی‌ را که‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یک‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلبوی‌ پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خودنمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملک‌ باعث‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر کدام‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در رکاب‌مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواک‌ در زیر شکنجه‌ دندانهایش‌را شکستند. انقلاب‌ که‌ پیروز شد جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ کردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود که‌ استعداد بالقوه‌ او به‌فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه‌برسد و دراین‌ سالها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا که‌دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ که‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ کرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود که‌ زمان‌ و مکان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/63 به‌ شهادت‌ رسید.



:: موضوعات مرتبط: شهدا , زندگینامه ی شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394
وصيت نامه شهيد مهدي يخچالي

وصيت نامه شهيد مهدي يخچالي

سفارش من به شما اين است كه پشتيبان ولايت فقيه باشيد و از امام حمايت نماييد. از روحانيت و دولت حمايت كرده و با كسي كه اين دو را تضعيف كند به شدت برخورد نماييد.
به خدا قسم كه اگر دشمنان مرا بكشند و خونم را بر زمين ريزند در قطره قطره خونم نام مقدس خميني را مي بينند. اي برادران، خط آل محمد و علي را روش و منش خود قرار دهيد و مبادا از اين راه بيرون رويد كه شكست شماها در اين صورت حتمي است. اي خواهران، اين شعر را الگوي خودتان قرار دهيد.

اي زن به تواز فاطمه اينگونه خطاب است
ارزنــده ترين زينت زن حفـظ حجاب است



:: موضوعات مرتبط: شهدا , وصیت نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
تاریخ : چهار شنبه 1 مهر 1394
خاطره ای از شهید شاهرخ ضرغام


سال 56 بود. نزدیک به 5 سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون می گذرد. پیکان جوانان زیبایی هم خرید. وقتی به دیدنش رفتم با خوشحالی گفت: ما دیگه خیلی معروف شدیم، شهروز جهود دیروز اومده بود دنبالم، می خواد منو ببره کاباره میامی پیش خودش، میدونی چقدر باهاش طی کردم؟
با تعجب گفتم: نه چقدر؟ بلند گفت: روزی سیصد تومن! البته کارش زیاده، اون جا خارجی زیاد میاد و باید خیلی مراقب باشم.

 شب وقتی از کاباره خارج می شدیم شاهرخ تو حال خودش نبود، خیلی خورده بود. از چهار راه جمهوری تا میدان بهارستان پیاده آمدیم در راه بلند بلند عربده می کشید و داد می زد.
به شاه فحش های ناجوری میداد. چند تا مامور کلانتری هم ما را دیدند اما ترسیدند به او نزدیک شوند.
شاه و خانواده سلطنت منفورترین افراد در پیش او بودند.



:: موضوعات مرتبط: شهدا , خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 9 مرداد 1394
زندگینامه ی شهید مهدی باکری



برای خواندن به ادامه مطلب بروید



:: موضوعات مرتبط: شهدا , زندگینامه ی شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 9 مرداد 1394